نتایج جستجو برای عبارت :

جلاد امروز، مخالف اعدام فردا !

    مریم و مسعود رجوی در خصوص اعدام میگویند:
اعدام بد است و ما با اعدام مخالفیم و در ایران فردا!! ما حکم اعدام را برمیداریم
و ...
جهت یادآوری خدمت مریم و مسعود باید عرض کنم، مگر شما
نبودید که هنوز نه به بار بوده و نه به دار٬ حکم اعدام در قرارگاه اشرف را به نقل محافل
و نشستهای دیگ و عملیات جاری تبدیل کردید و می گفتید که هرکس که خواست از ما جدا
شود٬ حکمش اعدام است؟! مگر شما نبودید که در نشستهای طعمه همه را مجبور کردید که
گزارش بنویسند که هرکس برید و
 ❆ دلِ پر غصه:دلم پر غصه استاز قصهٔ نبودنتو باران می‌شودمی‌چکد از چشمانم‌. ❆ تنهاترین:بی تومیان بغضی اسیرمکه همیشه مرا می کوبدکه تو تهاترینی! ❆ مرگ مادر:مادرم که رفتدلخوشی هایم کوتاهو دلتنگی بزرگ‌ شدو کوهی به بزرگی یک بغضجایش را گرفت ❆ امروز و فردا:می گویم بیاتو می گویی که فردا!فردا که فردا شدای در گیر و دار هر فرداامروز مرا دریاب!کم کن امروز و فردا! ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ‎‌ ❆ سلول انفرادی:این خانه بی توشبیه سلول انفرادی استو من اع
بسم الله الرحمن الرحیم
در روزگاری هستیم که می‌آیند و می‌گویند این که ما پاسخ سخت و سیلی زدیم؛ بهترین حرکت بود.
فردایش می‌آیند و تکه و طعنه بار سپاه می‌کنند.
چند روز بعد چند برنامه‌ی تلویزیونی با فشارهای بولتن‌های خبرسازیشان بسته می‌شوند.
 
در حالی که شهیدان تلویزیون امروز زنده هستند و در میان ما راه می‌روند.
 
سه برنامه‌ی گفت‌وگو محور قوی تلویزیونی پس از شهادت سردار بزرگ سردار دلها شهید سلیمانی، تمام تلاش خود را کردند که خباثت جلادها
سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان 
در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد؛ سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟گفت : خدا ... خدا...خدا...او مرا نجات خواهد داد،وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد.

ادامه مطلب
‍♂ نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار رافردا اعدام کنید 
نجار آن شب نتوانست بخوابد ...
همسر نجار گفت :                             مانند هر شب بخواب ...    پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار "
کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید ...
صبح صدای پای سربازان را شنید...چهره اش دگرگون شد و با نا امیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که د
می‌دونی من همیشه با اعدام موافق بودم راستش. و خب فکر می‌کردم فلانی رفته بهمانی رو کشته و هزار کار وحشتناک دیگه باهاش کرده، خب پش حقشه که اعدام شه. هیچوقت حرف کسایی رو که با اعدام مخالف بودن درک نمی‌کردم واقعا. ولی مدت‌ها بود به این قضیه و دلایل مخالفت‌ها فکر می‌کردم. آخرین باری که واقعا درمورد درست و غلط بودن اعدام تردید کردم وقتی بود که تو کتاب ابلهِ داستایفسکی، درموردش خوندم. و الان، بار دومه و تو کتابی دارم درموردش می‌خونم که خودم مترج
رزگار زندی یکی از زندانیانی بوده که به دلیل قتل عمد به اعدام محکوم شده و بنا به رسانه های خبری در 9 مهر ماه ۱۳۹۸ به دار مجازات آویخته شده استش
فته شده که او در زندان مرکزی سنندج حکم اعدام اجرا گردیده است خبری که بیشتر رسانه‌های بیگانه به آن پرداختند و درباره آن مقاله هایی را به نشر رسانده اند
ادامه مطلب
امروز آخرین روز از زندگی قبلیمیه. گفتم قبلی، چون خیلی زودتر از زمانش، کنار گذاشتمش. همین الان برام قبلی محسوب میشه گرچه هنوز کسی نمی دونه. ولی فردا روز بزرگیه. فردا دیگه لازم نیست امید مسخره ای که هنوز اون ته مه ها چشمک می زنه رو نادیده بگیرم. نه دیگه فردا هیچ کس نادیده ام نمی گیره. فردا صبح همه خواهد فهمید من دیگه اون آدم قبلی نیستم، که من دیگه آدم نیستم. فقط ترکیبی از صبر و رنج و تنهایی ام. اون قدر دووم میارم که این سه تا می تونن کنار هم باشن، بد
ایران تنها کشوری است که با وجود اینکه کنوانسیون حقوق کودک را امضا کرده است، حکم اعدام را در مورد مجرمان زیر ۱۸ سال هم اجرا می‌کند. این کنوانسیون اعدام و حبس ابد غیرقابل بخشش را برای افراد زیر ۱۸ سال ممنوع کرده است.
ماده ۳۷ کنوانسیون بین‌المللی حقوق کودک صدور حکم و اجرای حکم اعدام، سلب حیات و حبس ابد غیرقابل بخشش را برای کودکان - تمامی افراد زیر ۱۸ سال - ممنوع کرده است. دستگاه قضایی ایران علی‌رغم ملزم بودن این کشور به رعایت این ماده، سن قانو
گاهی اینقدر حواسمون به فاصله های دور و آینده هستش
گاهی اینقدر داریم تلاش می کنیم که بعضی اتفاقای زندگی رو  حذف کنیم 
که یادمون میره همین نزدیکی های خودمون، همین امروز رو ببینیم،
غافل میشیم از اینکه همین امروز، می تونیم فردا رو بسازیم
خیر است!!!
✅ داستان از این قرار است که:
پادشاهی وزیری داشت که هر اتفاقی می افتاد می گفت: خیراست!!
روزی دست پادشاه در سنگلاخها گیرکرد و مجبور شدند انگشتش را قطع کنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیراست!
پادشاه ازدرد به خود میپیچید، از رفتار وزیر عصبانی شد، اورا به زندان انداخت..
❇️ یکسال بعد پادشاه که برای شکار به کوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتارشد که بنا بر اعتقادات خود، هرسال ۱نفر را که دینش با آنها مخالف بود، سر میبرند و لازمه اعدام آن شخ
ساعت یک و چهل و نه دقیقه ی بامداد شده و بعداز یک روز پرکار ، خسته ام اما ذهنم مشغول است...
خیالِ پریشانم ؛ کمی برایت بگویم که اینجا پراست از آدمهایی که عاشقند...خیلی هم زیاد...
مثلا امروز عاشق یک نفرند و دقیقه به دقیقه، محبت نثارش میکنند، عکس دونفره میگیرند و کادو میدهند...و فردا عاشق یک نفر دیگر...و باز هم محبت...
امروز عشق و نفس و زندگیشان یک نفر است و فردا ، یکی دیگر...
امروز در اوج احساسات و رمانتیک بودن ها، با یک نفر قول و قرار عاشقانه میگذارند که
امام باقر علیه السلام: از امروز و فردا کردن بپرهیز؛ زیرا آن دریایى است که هلاک شوندگان در آن غرق می شوندإیّاکَ وَالتَّسویفَ، فَإِنَّهُ بَحرٌ یَغرَقُ فیهِ الهَلکى تحف العقول، صفحه 285
امروز و فردا کردن و کار امروز رو به فردا انداختن...یعنی همینکه می خواهی دیگه نمازهات رو اول وقت و با حضور قلب بخونی یا نمازهات رو با توجه وبا همه وجود بخونی یا می خواهی نمازهات رو به جماعت و در مسجد بخونی ولی می ذاری برای بعدا... یعنی همینکه می خواهی هر روز قرآن ب
مهر 91 بعد از یه تابستون جانفرسا به اینجا رسیدم
به همینجایی که امروز رسیدم
اون موقع فکر کردم ازین بدتر دیگه وجود نداره و کاش همون لحظه دنیا برای من تموم بشه و فردا رو نبینم
الان ولی میدونم فردا و فردا و فردا ها رو متاسفانه میبینم...
شیش سال اون سنگی که اون موقع غلطید و سقوط کرد با سرعت سر راهش هر نقطه اتکایی رو نابود کرد و یه تنهای تنهای تنها بر جا گذاشت...
اونروز بعد از یه تلفن فقط میخواستم راه برم و ...
امروز سی ساعت نخوابیدم و با همون آدم از صبح تا
آرمان قاتل غزاله در آستانه اعدام قرار دارد. بسیاری از هنرمندان و چهره ها در صفحات اینستاگرام خود با انتشار عکس و متنی از خانواده غزاله خواسته اند تا آرمان را بخشیده و مانع اعدام وی شوند. آرمان، جوان متهم به قصاص در زندان رجایی‌شهر در دانشگاه سراسری قبول شد. این خبری بود که از سوی مسئولان اداره کل زندان‌های استان تهران رسانه‌ای شد. اما آرمان کیست و چرا غزاله را به قتل رسانده است؟
ادامه مطلب
..::هوالرفیق::..
این قدر ذهنم شلوغه که نگو. نمیدونم چه بنویسم؟ اصلا چقدر بنویسم؟!
اما خیالت را راحت کنم، اینجا چیزی پیدا نمی کنی. (و حالا به خودم می‌گویم: "نباید هم بکنی.")
امروز صبح به من گفت: از فردا دیگر حق نداری مثل امروز باشی، نه از شنبه یا روز دیگر؛ از همین فردا. خیلی هم جدی گفت، و منو با فکرهای خودم تنها گذاشت. وارد بخش شدم، دیر شده بود؛ و شد آنچه شد...
این چرند و پرند خواندنی نیست، نخوانید لطفا.
ادامه مطلب
خدایا لطفا یه راه چاره بذار جلو پام 
خدایا لطفا این حجم بی‌عقلی های منو خودت مانع شو
آخه با کدوم عقلم صبح و عصر پس فردا رو عوض کردم و امروز صبح و عصر کردم خودمو؟ فردا صبحم! در حالیکه روز بعد پس فردا عصرم! و دیشب اون همه حالم بد بود! و الان دوباره خودمو تبدیل به همون موجود دیشب کردم 
دوباره تهوع :'( 
سلام امروز که دارم اینو برای شما مینویسم یه روز بارونیه هوای اسمون پاکه پاکه  کاش بارون دل ما ادم ها رو هم پاک میکرد  کاش کمی با هم مهربون تر میشدیم هیچ کسی نمیدونه فردا چی میشه شاید فردا بعضی از ما نباشیم پس حداقل امروز با هم خوب باشیم باور کنید زندگی اونقد هم تلخ ووحشتناک نیست درسته توش نا مهربونی ها زیاده ولی
ادامه مطلب
امروز صبح که پشت میز کارم نشستم و طبق معمول سایت رنگی رنگی رو باز کردم و شروع کردم خوندن 
مطالب ولی چند تا سایت هم باز کردم و رسیدم به تیتر خبری شهلا جاهد 
حرف های نگفته وکیل شهلا جاهد بعد از هشت سال اعدام وی 
کنجکاو شدم و بازش کردم ...هیچ وقت کنجکاو زندگی شهلا جاهد نبودم شاید مختصری ازش خونده بودم در همین حد 
ولی امروز شروع کردم خوندم مصاحبه ها و ...
یه حس کنجکاوی نهفته ....حس پایبندی به عشق ..هی کنجکاوترم میکرد . 
اخلاق ...تعهد ....عشق ...گناه
 
شهلا ف
امروز هیچ کدوم از برنامه های روزانه امو انجام ندادم. فرداخونه ی مهسا با ساجی دعوتیم. اره منم میرم خب میبندم زخمامو یجوری ولی باید با دامن برم :/ یه تیپ قشنگی دارم که نگو و نپرس. ولی چیکار کنم دیگه شرایط اینه. برا فردامون یسری کار داشتم. سرم گرم کتابها و مقاله ها بود. یه خورده هم تنبلی کردم ولی خب پای عکسامم نشستم. مجموعه عیدم تقریبا تموم شد از فردا میرم سراغ بقیه. از صبح پشت میز بودم با این حال نمیدونم چرا اینقدر زمان زود گذشت. الانم از خستگی افتا
خیلی خب یکسال پیش رو یعنی از اول مهر فردا تا سی و یک شهریور سال دیگه قراره خیلی اتفاقای بزرگی بیوفته قاعدتا از اینکه فردا اول مهره خوشحال نیستم ولی روند شروع تغیرات از فردا وارد مرحله مهمی میشه و من خوشحالم
تازه فردا آخرین اول مهر نکبت بارمه:)
دوست ندارم درمانگر عشاق باشم، شاید دلیلش حسادت است. آخر من هم تشنه ی افسون عشقم. شاید هم دلیلش این است که عشق و روان درمانی از اساس با یکدیگر نمی خوانند. درمانگر خوب با تاریکی می جنگد و در جست و جوی روشنایی است، در حالی که عشق، به رمز و راز زنده است و به محض تفتیش فرو می ریزد؛ و من از جلاد عشق بودن بیزارم.
اروین دیوید یالوم
شهید رجب بیگی: از یک سو باید بمانیم که شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند . هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی، چه می شد امروز شهید می شدیم تا دوباره فردا شهید شویم.
شهید بهزاد امرائیشهید هم چون شمعی است که خود را می سوزاند تا بلکه بشریت در پرتو انوار بی نهایت روشن آن، راه صحیح چگونه زیستن را بیاموزد. شهیدان در سپهر عشق قرآنند. شهید هم چون قلبی به اندام های مرده ی بی رمق جامعه
خب ضایع شدم امروز ازم نپرسید :دی و این که کم هم سوتی دادم. جای شکر داره. در کل روز خوبی بود کتاب کمتر از پنجاه صفحه مونده از الان تموم شده فرضش کن. نمیدونم بعدش چی بخونم و مخم به چی بکشه. فردا انتخاب میکنم. اگه بکشم الان میشینم کتابمو میخونم اگه نه میفته فردا البته هرچقدر که بتونمو امشب میخونمش تا جایی که بفهمم. همین رو به بیهوشیم اما از رو نمیرم. میخوام یه کار تموم شده داشته باشم امروز. بدم نبودما ولی باید دوباره رو مدیریت زمانم کار کنم. یه لیست
گاهی زندگی سخت است...و گاهی ما سخت ترش می کنیم...
گاهی آرامش داریم ، خودمون خرابش میکنیم...
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون می شیم.
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم..
گاهی میشه بخشید اما با انتقام اِدامش می دیم...
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم...
و گاهی
گاهی...
تمام عمر اشتباه می کنیم...و نمی دونیم یا نمیخواییم بدونیم...
کاش بیشتر مراقب خودمون ، تصمیماتمون و گاهی... گاهی های زندگیمون باشیم.
-----------------
حوالی ساعت ۷ بعد از ظهر بود کنجکاو بودم ببینم چند ساعت تا لحظه تحویل سال باقی مانده. "ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه و ۳۰ ثانیه". لحظه‌ای به خودم آمدم و از ترس به خودم لرزیدم. فقط نیم ساعت به تحویل سال مانده و تو مانده‌ای و سیل این همه کار باقی مانده و ناتمام که روی هم انباشته می‌شوند. یک آن به خودم آمدم و تاریخ نوشته شده کنار ساعت را خواندم: روز یکم فروردین ۱۳۹۹. نفس راحتی کشیدم. ساعت هفت صبح فردا سال تحویل می‌شود نه هفت بعد از ظهر امروز. نمی‌دانم چرا دیگر آ
به دورترین روزی که میتونم فکر کنم. دوشنبه یا شاید به زور سه شنبه‌ست که باید تمرینامونو تحویل بدیم. خیلی وقته چیزی به اسم آینده، بلندمدت، رویا، آرزو، وجود نداره. 
 دنیا چیز جذاب و جالب توجهی نداره. انگار فقط سرگرمی‌ایه همه چی که حواس ما رو از غمبار بودن لحظه‌ها پرت کنه. 
واقعاً چه چیز خوشحال کننده‌ای میتونه تو دنیا وجود داشته باشه؟ 

تقویم ما امروز و فردا است و بعد از آن
اسمش چه فرقی دارد اصلاً "بهترین" باشد
اوضاع ما با گردش دنیا نمی چرخد
بگذ
شاهزاده از دیروز مریضه. 
شب یهو بیدار شد گفت: وااای سروییم. 
گفتم بخواب عزیزم. ۱۱ شبه تازه. با خیال راحت بخواب تب داری فردا نمی‌خواد بری مدرسه. 
میگه: پس‌فردا می‌خوام برما، کلاس کاردستی دارم!!
گفتم: حالا بخواب
حالا امروز رفتیم دکتر ۲ روز دیگه مرخصی داده.
میگه: نه من می‌خوام برم مدرسه. فردا کاردستی و ورزش داریم. چهارشنبه‌ام شنا داریم!!
یعنی این حجم از علاقه به درس و علم‌آموزی پسرم رو موندم چی کار کنم؟!!
امروز به زور پاشدم و به زورتر رفتم سراغ کار! اما قراره از فردا ۸ صبح پاشم انشاا... . بدون مقاومت و اینا ، یه چند روز زور بزنم زود پاشم دیگه اوکی میشه. اون سه تا کلمه رو! زود روز زود. دیگه اینکهههه امروز کیک پختم خوشمزه بود نسبتا فقط چند تا مشکل داشت. دلم دفعه دیگه کیک داغ میخواد فقط .خب همینا فعلا.
1. تنها انگیزم برا شروع امروز چی بود؟ بوت نو :| یعنی واقعا اگه همچنان برف نمی اومد و قرار نبود بپوشمشون، آلارم گوشیم اگه تا سه سال دیگه هم سینه چاک می داد و جامه می درید، صدددد سااااال سیاه پا نمیشدم از زیر پتو و تا ابد روی تختم می موندم :|
2. زخمی که از اون روز 8 کیلومتر تا خونه پیاده اومدن تو برف خوردم باعث شد امروز یه چی بشم مثل اون شخصیت "سرمایی" تو مدرسه موش ها :| 
3. امروز نیلی نیومد :( فردا هم نمیاد :( دیگه تکیه گاه تپلو ندارم :( هندزفری هم ندارم :( هی
 
مردی پاکتی به من  داد گفت : فردا اول صبح آن را به اداره می بری و جواب نامه را می گیری ، گفتم : چشم  . می گن سابقه خیاط جماعت بد است و همیشه در دوختن پارچه بد قولی می کند . فردا نگویی خوابم برد و دیر شد اداره باز نبود . فردا نگویی پاکت رو فراموش کردم ببرم ،  فردا نگویی دفتر دار نیومده بود . 
اصلا بیخیال ولش کن پاکتم رو پس بده !
و اما هیچ نگفتم . 
گمرک مشهد 
 
 
یه مینی سریال چهار قسمتی دیدم با موضوع عدالت.داستان واقعیه و برای چند تا پسر نوجوون سیاه پوست آمریکایی اتفاق میفته که بهشون اتهامی زده میشه و بین 6 تا 14 سال میفتن زندان،در حالی که حکم ابد داشتن و خیلی ها هم تو اون برهه خواستار برگشتن مجازات اعدام بودن.در نهایت پسرها بی گناه بودن و آزاد میشن ولی این سوال ایجاد میشه که اگه مجازات اعدام وجود داشت چی؟
قانون ها همیشه نیاز به بازنگری دارن.مسخره س که قانونی ده سال پیش نوشته شده باشه و بازنگری نشده با
امروز هیچ حرفی از دیروز ندارم که بزنم. هیچ چیزی برای تعریف کردن ندارم. تمام روز را با افکار و احساساتم درگبر بودم. دیشب کابوس دیدم. خواب آشفته‌ای داشتم. روز بدی را گذراندمو تمام روز را به تصمیمم برای شروع دوباره فکر کردم.
باید امروز را در وبلاگ خصوصیم ثبت کنم.
نمیدانم این زخم کهنه را چطور باید مداوا کنم و بنابراین با آن مدارا می‌کنم. این می‌شود که گاهی سرباز می‌کند و درد می‌کشم.
همین قدر می‌توانم بنویسم. 
فردا باید برنامه ریزی کنم. روز شیرین
مُهری دیگر بر انننننبوه مرخصی هایی که گرفتم تا یک کاری انجام بدم و ندادم! 
امروز و فردا رو مرخصی گرفته بودم تا بریم مشهد! 
فردا رو که یه رفیق ازم خواست و گفت من شب میام تو دو تا عصر برو منم دیدم میشه امروز رفت مشهد قبول کردم 
امروز هم که از اول صبح جنگ اعصاب با مامان داشتم و خودم اومدم تو اتاق و با خودم گفتم امام رضا نمیام مشهد ولمون کن بذار اعصابمون راحت باشه 
مامان هم به همین نتیجه رسیده بود اومد تو گفت نمیریم مشهد 
صبح بیدار میشم و اولین کار س
پناه به موسیقی و آشپزی و جمع و جور کردن کابینت ها
 
ساعت ۱۲:۳۷ بامداد:
ناهار فردا را آماده کردم و دوش گرفتم و دو تیکه لباس سرکارم را شستم
فردا حتما باید قبل رفتن به سرکار، دو تا از کابینتها را تمیز کنم 
* کاش کار بانکیم امروز تموم شده بود. فردام بعید میدونم بشه انجامش داد و پس فردام که ....... و میخوام به خودم حال بدم و بانک رفتن تعطیله
*دم رئیسم گرم. در راستای اینکه از امروز اعلام کردند فردا و هفته آینده شیفتی میشیم، بهم گفت فردا نیا
تنها حال خوش این دو هفته اخیر همین فردا نرفتن سرکاره
**ضدحال امروز هم اینکه از اول ماه رمضان نمی تونم روزه بگیرم و بدترینش اینکه نماز عید فطر را هم از دست میدم
***خدایا شکرت
اول اول سلامتی برای همه مردم دنیا و بعدش دست ب مشکلی نداشته باشه و من یه نفس راحت بکشم. دومشم اینکه خدایا عشق و دلخوشی بذار توی دلم. به شدت روح خسته ای دارم
‍♂ نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار رافردا اعدام کنید 
نجار آن شب نتوانست بخوابد ...
همسر نجار گفت :                             مانند هر شب بخواب ...    پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار "
کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید ...
صبح صدای پای سربازان را شنید...چهره اش دگرگون شد و با نا امیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که د
۲۶۹۳ - «امید دانا» فعال رسانه‌ای مخالف جمهوری‌اسلامی در کانادا، پس از بررسی اکانت رسانه‌های ضدایرانی در توییتر، با بیان اینکه ۷۰ تا ۸۰ درصد فالورهای رسانه‌های مخالف جمهوری اسلامی در توییتر جعلی هستند، گفت: “۷۰ % دنبال‌کنندگان «بی‌بی‌سی فارسی»، ۶۴% «صدای آمریکا»، ۶۶% «رادیو فردا»، ۶۱% اکانت «وزارت خارجه آمریکا به فارسی» و ... فیک هستند، اما تقریبا ۱۰۰% فالورهای حامیان جمهوری اسلامی واقعی هستند.”منبع: www.tiny.cc/mzdr127
دانلود فایل اصلی 
امروز خواستم برای امتحان دوشنبه شروع کنم
هرچندکه فردا هم وقت هست ولی حقیقتا این ترم دیگه حوصله ی اعتراض زدن و پیاده روی تا دفتر استاد رو ندارم
یه فکر خوب به سرم زد!
ساعت مچی قدیمیم رو بستم به دستم تا حواسم باشه وقت استراحت بین مطالعه م بیشتر از چندساعت نشه
آخر شبی متوجه شدم بند ساعتم باز شده و یه جایی افتاده
شروع بدی نبود، ولی فردا مجبورم کل کتاب فارماکولوژی کاتزونگ رو بخونم
۱۰۲-بهانهرفتی و یک بهانه برای تو جور شدغوغای بی کرانه برای تو جور شدتو پشت پا زدی به همه خاطرات تایک خود زنی عاشقانه برای تو جور شدهی پشت هم  به پشت که شلاق می زنیجلاد من بیا که تازیانه برای تو جور شد(از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است)شعر وسماع ورقص و ترانه برای تو جور شدناظم به  کنج عزلت خود می نشین  که بازیک حس شاعرانه برای تو جور شد
فردا خیلی مهمه
نه اینکه شنبه‌س
و نه اینکه فردا آغاز چند روز پس از تعطیلاته
فردا روز بزرگی‌ست
آیا من هم یک سبز پوش می شوم؟؟؟
و  خود شک دارم!!!
بگذار فردا خودش تصمیم بگیرد که چه می خواهد خدا برایم رقم بزند
پ.ن:    فردا مرا می سازد یا من فردا را ... مسئله چیز دیگری‌ست؟؟؟
فردا یک پایانترم و یک میانترم دارم. اوضاع خوبی در هیچکدامشان ندارم و استرس هم چیز تازه ای نیست. دیشب و صبح درگیر دعوا شدم. اگر بخواهم طبق معمول رفتار کنم، امروز را تا شب در این وضعیت ... سپری می کنم و شب امتحان هم طبق معمول درس را متوجه نمیشوم. فردا هم می روم و دو تا صفر خوش آب و رنگ میگیرم و آخر ترم برای مشروط نشدن دعا می کنم. اما راستش نمی خواهم درگیر پروسه همیشگی سه ساله ی خودم بشوم و می خواهم همین امروز ؛ فقط امروز را تحمل کنم. چون فردا قرار است ب
سلام علیکم، خدایی جواب سوال واجبه ها دوستان با نظراتتون ما رو کمک کنید در بهتر شدن وبلاگمون.
امروز جشنه، جشن بزرگی، همه مون دعوتیم، فردا یادمون نره، تولده، تولد 40 سالگی انقلابمون. فردا با مشت های گره کردمون میایم تا مشتی محکم بزنیم تو دهن زورگویان و بد سرشتان. فردا میایم تا بگیم امام مون نائب برحق مون تنها نیست و علی اصغر ها و علی اکبرهایی داره که فدایش هستن.
خب سلااام.یه خبر خیلی خووووب دارمم.باکلی
زحمت و یدبختی تونستم خانوادمو راضی کنم تا پکیج اموزش 
ادوبی پریمیر رو سفارش بدم و فردا دومین جلسه 
هست و خیلی خوووشحالممم...مطمنم تواین کار موفق میشم
راستی کار پیدانکردم اما ی چیز خنده دار
کلاس خیاطی میرم
البته به عنوان شاگردی که کلا خیلی خوبه همه چی دارم 
یاد میگیرم و ایننننکهههه
امروز اولین روزم بودد خیلی خوببب بودد
بععععدددد اینکههه امروز اولین سوتی رو دادم با یه در دیگه اشتباه گرفتم
بعد نزدیک بو
صورت‌های خندان، خنده‌های بزرگ، خنده‌های بزرگِ مصنوعی، محبت‌های الکی، صورت‌های بزک کرده‌ی ساختگی، بینی‌های ساختگی، گونه‌های ساختگی، ابروهای ساختگی، لب‌های ساختگی، عضلات ساختگی، زیبایی‌های ساختگی، سر تا پای ساختگی. زیبایی‌های پودری مصنوعی.
بدم نمی‌آمد مثل مهمانی باغ زعفرانیه‌ی رمان شب یک شب دوی بهمن فُرسی یک بازی اعدام راه بیندازم تا کثافتی که پشت چهره‌ی بزک کرده و لبخندهای اغراق آمیزشان پنهان شده بود آشکار شود.
بدم نمی‌آمد آخ
من امروز تقریبا هیچکاری نکردم. بیشترشو خواب بودم. فقط فرانسوی خوندم با یه کمی از کتابم. به خاطرش ناراحتم اما واقعا نتونستم خودمو بیدار نگه دارم. فردا دوباره شروع میکنم. از پسش بر میام قول میدم بهت. قول میدم حتی بهتر و بیشتر از این مدتی که خوب کار میکردم باشه. امیدوارم منو به خاطر کم کاری امروز ببخشی. نمیتونم بگم دیگه تکرار نمیشه چون بعضی وقتا واقعا کنترلشو ندارم. اما تمام سعیم اینه خوب و درست کار کنم. فردا دوباره شروع کارمه. برم که باید سه یا چه
شاید براتون جالب اومد 
یه شب قبل اعدام در ایران 
خود اعدامی ها یه شب قبل اعدامشون میفهمن که میخوان اعدام بشن اما خانواده هاشون یه هفته قبل -خود اعدامی ها شب قبل اعدامو سوییت نایت میگن -یه روز قبل اعدام به سلول انفرادی منتقل میشن همراه با یه ملا چون یه سری احتمالات براشون هست ممکنه خودکشی کنن یا سکته کنن یا کسیو بکشن -حتی بودن کسایی که یهو موهاشون تو یه شب سفید شده -بعضی هاشون کنترلشونو از دست میدن و بلند میخندن یا خودشون به تعداد دفعات زیاد به
که پادشاه را مجذوب خود کرده بودپادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار رافردا اعدام کنیدنجار آن شب نتوانست بخوابد .همسر نجار گفت :مانند هر شب بخواب .پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید .صبح صدای پای سربازان را شنید.چهره اش دگرگون شد و با نا امیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم .با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سرب
امروز یه آزمون دادیم دو سه نفر به خانواده مون اضافه شد :/
شما فرض کن عربیش خاکبازان، دینی ش دلشاد و همه معلم های غول -________-
هیچ وقت فکر نمیکردم عمومیام ازاختصاصیام بیشتر باشه
جمع درصد های 9 تا درسم شد 244 -_________________________________-
فردا هم گزینه 2 :/
هفته بعد سنجش -_-
اه
توی این روزهای آلوده دلم گرفته بوده...
امروز دو تا کتاب خریدم. از یکی شون ۵۰ صفحه خوندم و مشتاقم بقیه اش رو بخونم...
دلم تنگه... دلم تنگه ولی چه میشه کرد؟
امروز توی شهر کتاب ف رو دیدم... باهاش قرار گذاشتم برای فردا
دلتنگ و خسته ام... 
امروز یه داستان کوتاه دیگه نوشتم...
باید بیشتر بخونم،بیشتر بنویسم....
نفس من گره خورده به یک تب تند تو ...
    
 
 
 
بامداد ۲۷ و ۲۸ فروردین یعنی امروز و فردا همنشینی قشنگ سه تا سیاره با ماه هست.امروز از ساعت ۳ شروع میشه و ۵ صبح به اوج خودش میرسه.فردا هم ساعت ۵ میتونین این سه تا سیاره رو کنار ماه ببینین.
بالا مشتری، پایین ماه و زحل با هم یه مثلث میسازن. اون طرف هم مریخ هست.
اگه بیدار بودین حتما یه نگاه به اسمون بندازین.
خسته ام، خیلی..
.
.
.
" فردا سراغ من، بیایک روزِ، زیبا سراغ من، بیا
امروز از هم گسستم اگهبال و پر شکستم وبه پرتگاه غم رسیده گام‌های من"
.
.
.
«دست میزنمپا میزنمدل رو به دریا میزنمگاهی به پسگاهی به پیشگاهی هم درجا میزنم"
.
.
.
" آدم بدون غم، نمیشهراه بی پیچ‌و‌خم، نمیشهآرزوی کم، نداریمآرزو که کم، نمیشه"
بهم نخندید ولی بالاخره فردا میخوام برم سراغ اداره ثبت شرکتها
یعنی همه اون انتخاب اسم و ... قبل ازهرگونه اقدام لازم بود
جو گیر شده بودم :دی
و خبر خوب این که امروز بالاخره بعد از ماهها انتظار حق الزحمه طرح پژوهشی ام واریز شد (حالا انگار چقدر هست)
و مهمترین امتیازش همینه که فردا که برم پیگیر بشم احتمالا باید برای ده تا جا فیش واریز کنم
و حداقل خیالم راحته که ی مبلغی تو حسابم هست برای این کارها
اون لعنتی‌ای که از ذهن مریضش داستان های پرنسسی رو خلق کرد و زر زد که '' و در پایان فور اور افتر درکنار هم به خوبی و خوشی زندگی کردند '' رو باید با تمام روش هایی که به دهن بشر میرسه شکنجه کرد و بعد برای اعدام انداخت جلوی انواع حشرات و حیوانات وحشی تا ذره ذره بمیره ، اون احمقی که این جمله رو گفت باید قبل شکنجه و اعدام توی سازمان ملل اعتراف کنه به این که ذهن عموم خانوم ها رو مسموم و به صورت کاذب رویایی کرده .
دیزنی باید جوابگوی سازمان حقوق بشر باشه با
اون لعنتی‌ای که از ذهن مریضش داستان های پرنسسی رو خلق کرد و زر زد که '' و در پایان فور اور افتر درکنار هم به خوبی و خوشی زندگی کردند '' رو باید با تمام روش هایی که به دهن بشر میرسه شکنجه کرد و بعد برای اعدام انداخت جلوی انواع حشرات و حیوانات وحشی تا ذره ذره بمیره ، اون احمقی که این جمله رو گفت باید قبل شکنجه و اعدام توی سازمان ملل اعتراف کنه به این که ذهن عموم خانوم ها رو مسموم و به صورت کاذب رویایی کرده .
دیزنی باید جوابگوی سازمان حقوق بشر باشه با
مامون بحضرت نامه یی نوشت ودر خواست کرد حضرت در پاسخ  او نوشت در خواست کرد حضرت در پاسخ او نوشت من فردا بحمام نمیروم  وعقیده ندارم تو و فضل هم فردا بحمام روید مامون دو مرتبه دیگر بحضرت نامه نوشت  امام رضا ع باو نوشت یا امیرالمومنین من فردا حمام نمیروم زیرا دیشب پیغمبر ص در خواب بمن فرمود ای علی فردا فردا حمام نرو و من عقیده ندارم که تو و فصل هم  فردا بحمام روید مامون بحضرت نوشت شما راست مبگویی و پیغمبر ص هم راست فرمود من فردا حمام نمبروم و فضل خ
به گفته دکتر خواجه نصیری: _3000میلیارد تومان نقدینگی صندوق توسعه بازار برای حمایت از بازار فردا
_بازار فردا بهتر از امروز خواهد بود
_اعتقاد دارم بازار فردا از ساعت 10 شرایط بهتری را تجربه خواهد کرد
_مجموعه دولت به تمرکز تداوم نقدینگی در بورس اعتقاد جدی دارند
امروز بازار حمایت میشه تا به تغادل برسه
ما در روزهای منفی و مثبت بورس مدیریت سبد و استراتژی صحیح را به علاوه معرفی به شما اموزش میدهیم برای عضویت و پرداخت حق عضویت به شماره 09351307055 در ارتبا
میدونم زیادی لوسم ولی این پسره هم خیلی بی ادبه... وقتی باهاش حرف
نمیزنم اینم کسی تو اورژانس نیس میاد به من میچسبه میگه امروز گرفته ای :/
منم هر سری یه جوری می پیچونمش...
بعد امروز داشت از خوش کشیکیش میگف
منم گفتم امروز احتمالا خیلیم تو بخش کارت دارند که تو نتونی بخوابی...
بعد میگه اگه اینجوری بشه زنگ میزنم بهت فحش میدم :/ من همینجوری مونده
بودم
+فک کنم تو مخش اصلا مدار های تفاوت رفتار بین هم جنس و جنس مخالف شکل نگرفته.
++ فک کن :| چقدر بی تربیت و پرر
می‌دونید که، امروز روز اول نمایشگاه بود.همین جوری هوس کردم لیستمو براتون بذارم :)
+ یکی از ما دروغ می‌گوید/نشر کوله پشتی
+ ما یک نفر/نشر پیدایش
+ اپل و رین/نشر هوپا
+ ده بچه‌ی زنگی/نشر هرمس(کیمیا) 
+ آوا در آینه/نشر نردبان
+ نامه‌های بلوغ/نشر لیلة‌القدر
+ قصه‌های جزیره ١ و ٢/نشر قدیانی
پ. ن. یک. مدیونید فکر کنید به خاطر کسری بودجه لیست این قدر جمع و جوره :) 
پ. ن. دو. فردا و پس‌فردا تو غرفه کودک و نوجوان افقم. اگه اومده باشید، ببینم می‌تونید تشخیصم ب
به خودم قول دادم قبل امتحان فردا پست بزارم..مث قدیم ازتون بخوام واسم دعا کنین..ساعت یک تموم کردم تا دو یه نمونه سوال حل کردم و ایه خوندم ولی دوره نه...چیزی خیلی یادم نیست...اگ ممکنه واسه من و همه اونایی ک فردا امتحان دارن دعا کنین مخصوصا دوازدهمیای مظلوم و خسته...تا فردا بیام پست بزارم دوباره و خبرای بد بدم و از اتفاقات این مدت بگم:)
نماز روزه هاتون قبول♡
فردا دیر است ...امروزت را همین امروز ، زندگی کن !
همین امروز لذتش را ببر ،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...
حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،
و نگرانی یعنی ، اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده !
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیفتد !
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم می کند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ...
فردا جوابیه چاپ میشه 
رفتم پیش صفا 
باهاش حرف زدم 
می‌گفت خوبه ولی من دیدگاهم کاملا باهات متفاوته برای همین نمیتونم نظر بدم
از قضا رضوان پور هم اونجا بود 
*فک کن بغل کسی که متنشو نقد کردی وایسی و از نفر بغلیش بپرسی خب نظرت ؟
حس کردم توی یه مارپیچ سکوت گیر کردم 
درسته ادم باید پای عقیده اش بمونه
ولی قبول کنیم سخته !
وقتی موافق هات یک سوم هم کمتر از مخالف هات باشن ...
و تو مانی و تو مانی و خدات :)
بگذریم 
نمیدونم 
با حرف های امروز شاه قاسمی کلا یه جو
شبکه ماهواره ای و جدید عرفان حلقه توسط طرفداران آقای محمد علی طاهری راه اندازی شد فرصت کردم تا چند جلسه از درس های ایشان را ببینم .صرفنظر از آموزه های خاص حلقه که بنده در مقام نقد آن نیستم چیزی که توجهم را بیشتر جلب کرد استناد غالبا بی ربط و مکرر جناب طاهری برای اثبات ادعاهای خود به ایات قران بوذ ( و در مواردی با تلفظ غلط )
در برنامه ای که امروز پخش شد , آقای طاهری صراحتا حضرت سلیمان را بخاطر دعا برای کسب قدرت و پادشاهی بجای درخواست کمال خطا کار
امروز در عید پاک به کلیسا رفتیم و دعای هله لویا رو شنیدیم و با اول تا اخر کلیسا و مادر روحانی عکس گرفتیم و بعد مادر روحانی دستمان را گرفت و برای ما و سرزمینمان دعا کرد....بعد نهار خوردیم و فیلم دیدیم و پیاده راه رفتیم....از پاساژها و خیابانها تا دریا و مترو و رستوران ترکی به صرف هیچ و خریدن چای قرمز از مغازه ترکی....
روز پر بهره ما تمام شد...
اگر فردا صبح دیر بیدار نشوم...
باید با کرفس ها و سبزی خشک کاری بکنم...
بعد شاید در همین حین ملافه ها و لباسها را ب
امروز به نظر یه روز کسل کننده باشه چون فقط باید زبان بخونم. یعنی امروز و فردا فقط زبان. چون پس فردا امتحان دارم و منم خیلی هنوز اونجوری راه نیفتادم تعداد لغاتمم کمه. حالا امروز باید از درس یک دو سه کل لغتهاشو جمله بسازم و سوال در بیارم. واسه شروع همچین روز سختی دیر بیدار شدن وحشتناک بود. من اشتباه کردم یعنی دست خودمم نبود دیشب باز دیر خوابیدم. :( این روزا باید سحر خیز باشم. قول میدم دوباره صبح زود پاشمو بشینم به کار. حالا به نظرت سه درس رو میرسم کا
فردا جشن فارغ التحصیلی مان برگزار میشود و من هم خوشحالم و هم ناراحت...خوشحال بابت تمام کردن یه مرحله از زندگی و ناراحت بابت تمام شدن دوران هر چند سخت اما شیرین دانشجویی...
امروز و دیروز با جبرانی رفتنم کاراموزی م هم تمام شد...و عملا تنها پروسه اداری فارغ التحصیلی باقی مانده...
و دل کندن از این همه دوست...از این همه خاطره عجیب سخت است...
فردا روز شاد و غمگینی ست برای من...
فردا یک مهر است و به یقین، به تکرار ِ این سال‌ها، فردا کلی دختربچه‌ی کلاس اولی با کفش و کوله‌ی صورتی می‌ریزند توی خیابان‌ها و اتوبوس‌ها و متروها .‌‌.. در حالی که توی مانتو و شلوار‌های مدرسه‌شان گم شده اند و خط مقنعه‌هایشان از زیر چانه رسیده است به کنارِ گوش.
 
 
 
 
 
پ.ن:
فردا اولین یک مهری ست که دیگر نه مدرسه دارم و نه دانشگاه. بعد از شانزده سال ... 
رفتی و یک بهانه برای تو جور شدغوغای بی کرانه برای تو جور شدتو پشت پا زدی به همه خاطرات تایک خود زنی عاشقانه برای تو جور شدهی پشت هم  به پشت که شلاق می زنیجلاد من بیا که تازیانه برای تو جور شد(از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است)شعر وسماع ورقص و ترانه برای تو جور شدناظم به  کنج عزلت خود می نشین  که بازیک حس شاعرانه برای تو جور شد
 درخشنده قاتل «حجت الاسلام خرسند» امام جمعه شهرستان کازرون صبح امروز چهارشنبه ۶ شهریورماه  روبه‌روی هتل بیشاپور این شهرستان در ملاعام  به دار مجازات آویخته شد.
رئیس کل دادگستری استان فارس با تأیید اجرای حکم قصاص عامل شهادت شهید حجت‌الاسلام والمسلمین محمد خرسند امام جمعه فقید شهرستان کازرون گفت: حکم قصاص نفس «حمیدرضا درخشنده» که در شب بیست و سوم ماه رمضان اقدام به شهادت امام جمعه کازرون در حین بازگشت از مراسم احیاء شب قدر کرده بود پس ا
از خستگی پادرد گرفتم...
هزار تا کار همزمان ریخته بر سرم 
فردا هم امتحان دارم هم تئوری هم مصاحبه برای گرفتن یه قرارداد شخصی 
برای یه قراداد شرکت هم باید بریم اداره کل و دعوا کنیم (همه شرکت ها خخخ)
باید لپ تاپمو ببرم با خودم که همونجا اگه قانع شدیم مدارک  رو تو سامانه بارگزاری کنیم چون فقط تا فردا ساعت دو مهلت داره ....
فردا باید برم برای عشقم بنیامین هتل رزرو کنم 
و همچنین تزریق ژل برای لب 
و همچنین خواهرم فردا عصر عمل داره باید باهاش بدم 
و من نمی
امروز رفتم فیزیوتراپی 
بعدش خوب بود تا اینکه عصر رفتم بیرون 
برگشتم خونه درد داشتم تو کمرم. .الان که دوازده شب هست. هم درد رو دارم . 
فکر میکنم . بتونم فردا صبح زود بیدار بشم . اگر بتونم زود بخوابم. 
اگر نه . که مثله بقیه روزها ساعت دوازده ظهر بیدار میشم. و باز یه روز دیگه رو از دست میدم . 
:( فردا عصر هم باید برم باز فیزیوتراپی... 
کاش کس دیگری میشدم ... بهتر قوی تر
"باید آنقدر تلاش کند تا باورش شود استحقاق رسیدن به آرزوهایش را دارد."
"هوش؟ نمی‌دانم دلش را به چه چیزی از هوشش خوش کرده. مگر تا به حال با آن به جایی رسیده؟"
"احمق را یادت است؟ دو بار یک اشتباه کریه را تکرار کرد. آنقدر کار امروز را به فردا افکند که یک سال گذشت. نمی‌دانم چرا حتی آن اواخر همچنان امیدوار بود! نمی‌فهمید فردا وقتش تمام می‌شود؟"
"او خیلی مهارت دارد در گول زدن خودش. تو را به خدا کاری کن. مگر نمی‌بینی دارم صاف و پوست کنده با تو حرف می‌ز
پیش از آن که پای چوبه دار برود موهایش را کوتاه کرده بود زیر چشم هایش گود افتاده بود دست هایش می لرزیدند چند بار بیخ گلوی خود را گرفت تا اعدام را ...
تمام بدنش سوزن سوزن شده بود صدایش گرفته بود گردنبندش را در دست گرفت دستش را مشت کرد به لحظه یی فکر کرد که می خواستند مشت دستش را باز کنند بعد از مرگش 
دلش می خواست خودش را در اینه ببیند اما هفته پیش با تکه های شکسته اینه می خواست خودکشی کند پس اینه برایش قدغن بود چند بار بغضش شکست بی صدا گریه کرد
 
به د
 
| میتونم ساعت ها به غروب خورشید نگاه کنم و تو رو آرزو کنم .|
 
 
+این هفته خسته شدم امروز یکم واسه امتحان فردا خوندم الان ولی فقط میخوام وقت تلف کنم شاید هم کتاب بخونم . دلم میخواد ساعت ها بنویسم ولی کلمه ها از من فرار میکنن 
فردا ولی روز بهتریه و من پرانرژی ترم . پس به امید فردا 
فردا قراره یه تصمیم بزرگ بگیرم. یه اتفاق بزرگ تو زندگیم قراره بیفته.
بعد از اون همه روزهای سخت و طاقت فرسا، چند روز خوب به لطف خدا رسید. حالا که اون مشکلات حل شده و امیدوارم آتش زیر خاکستر نباشه، فردا باید یه تصمیم بزرگتر بگیرم.
اینجا می نویسم که یادم باشه
از روز دوشنبه یعنی فردا، زندگی واقعیم شروع میشه، از بیکاری تموم میشم و میفتم توی دیگ کار و تلاش و زحمت. از  بابتش خوشحالم و یکمم استرس دارم.
دیشب که نه امروز ساعت ۴ صبح اتفاقی افتاد که ما رو شکه کرد، کاش میشد بنویسمش تا شما هم شکه بشید
دیگه قرار نیست بیام و بلاگمو بروز کنم! 
اولش میخواستم پاک کنم ولی با توجه به دفعات قبل متوجه شدم کار اشتباهیه، آخه من که بر می‌گردم پس چرا پاک کنم و دوباره باز کنم و دنبال دوستهام بگردم ؟؟؟؟
خدا حافظ تا ۲ ماه بعد :
عنوان خیلی پیچیده تر اون چارتا کارکتر هست... درکل خواستم بگم فکرش رو نمی‌کردم روزی بیاد که "زمان" کم بیارم! یعنی میخوام بگم کار امروز رو به فردا نمی‌ندازم، کار امروز می‌مونه برا فردا... الآن برام بیست و چهار ساعت کمه! 
یروز دنبال این بودم که با یچیزی زمان خالیم رو پر کنم، الان دنبال یه میانبر برای باز کردن زمان خالی هستم... هر روز که به این بیست و اندی اضافه میشه می‌بینی هی از خودت خود می‌سازی و هی از خودت دور میشی!
کارهای زیادی هستند کههر کسی یه لیست بلند ازشون در ذهنش تهیه می کنه و منتظر یک فرصت مناسب هست تا انجامشون بده.
کارهایی مثل سالم تر کردن برنامه غذایی ، ورزش ، درس خوندن ، تلاش برای کاری ، شروع برای یک هدف ، برنامه های عبادی و اخلاقی و ...
همیشه در مورد اینکه کار امروز رو نباید به فردا انداخت شنیدیم . دلایل زیادی می تونه برای امروز و فردا کردن ها وجود داشته باشه؛
مثلا شاید حس تنبلی به ماچیره بشه ، یا شاید اونقدر که باید برای انجامش انگیزه نداشته باش
امروز به طرز باور نکردنی خوب بودم کلی کتاب خوندم کارامو انجام دادم همشونو خلاصه که یه روز واقعا عالی بود خودم با خودم الان دارم کیف میکنم که از پسش بر اومدم. ادم فقط باید انجام بده و زمانو از دست نده. دیگه دستم اومده. اورین مائده من بهت افتخار میکنم :دی 
فردا باید برم دوباره بیمارستان. اصلا حوصله ندارم. حوصله دکتررو اصلا استرس میگیرم بهش فکر میکنم. کاش فردا خلوت باشه. نه مثل دفعه قبل که ۴۰ نفر تو اتاق بودن:/و پامم خوب شده باشه و دیگه پانسمان نخوا
tno)>50&&(tvol)>(bvol)&&(bvol)<=7000000&&(plp)>=(pcp)+1.5&&(eps)>0) 
حاصل به صورت زیر خواهد بود:سهمایی که در این بازه قرار دارند چند خاصیت دارند!!!یک : به احتمال 90 درصد اکثر سهمایی در این بازه فردا + هستند! پس اگر فردا سهمی از این بازه در ابتدایی روز یا وسط روز منفی بشه احتمالا فرصت خوبی هست برای نوسانگیری!!!دو : اگر تعداد این سهم ها زیاد باشن مثل تصویر بالا نشون میده فردا بازار + خواهد بود!سه : اگر تعداد سهام در این فیلتر کم باشند (مثلا روز شنبه دهم خ
خب امروز اولین امتحان رو دادیم. ۲۱۴ اسلاید پاورپوینت و فکر کنم ۳۷ صفحه جزوه. کلیییی زیاد بود و ادم رغبت نمیکرد بخونه و اگر میخوند دوره کنه. خلاصه که من یه دور خوب خوندم و یه دور بد! اخراشم زیاد نخوندم و امتحانم بد نبود. خوبیش این بود که تستی بود فقط . دیگهههه فردا هم امتحان دارم بعد که تموم شد میخوام سه تا کار تولید محتوا انجام بدم و از فرداش بخونم واسه امتحان بعدی. سوالای بانکم پس فردا مینویسم بقیه اش رو. 
‌امروز هم اصلااا کار نکردم. کتابم راستی
ایجاد یک برنامه اعدام BIM
برنامه های اجرای BIM (BEP) می تواند تضمین کند ایجاد یک برنامه اعدام BIM که داده ها با توجه به یک سرمایه گذاری BIM با موفقیت برای گسترش اعضا منتقل می شود.
در این دوره ، برایان مایرز عضو شوید زیرا او ماده اولیه مورد نیاز خود را در یک BEP به شما منتقل می کند ، و یک روش سازمان یافته برای ساخت و اجرای BEP شخصی شما ارائه می دهد.
برایان شما را از طریق هر منطقه از یک BEP معمولی می گیرد و توضیح می دهد که چه نوع داده ای را باید ارائه دهید.
وی علا
امروز از حدود ۷ونیم بیدارم و صبح جمعه رو با خوردن کیک یخچالی که دیشب درست کردیم با دخترها آغاز کردیم.دیروز و پریروز خونه مامانم بودن و امروز انگار دلشون واسه وسایل و اتاقشون تنگ شده والبته برای کل کل و دعوا با همدیگه و گیس و گیس کشی
یه لیست بلند بالا نوشتم از کارهایی که امروز باید انجام بشه.در اثر تنبلی و گشت و گذارهای روزهای قبل یه خونه بهم ریخته و کثیف مونده رو دستم.امروز آخرین روزیه که میم رفته سرکار.فردا صبح انشاءالله بستری میشه بیمارستان
امروز میخواستم ادامه بد و بیراهای قبلیمو تو پست جدیدی منتشر کنم...
چن بارم نوشتم و پاک کردم
از اونجایی که همیشه شعر میتونه حالمو خوب کنه ...گوشیمو گذاشتم کنار و دیوان کلیم همدانی /کاشانی رو ورق زدم ...
...تا رسیدم به این بیت:
مرگ، تلخ و زندگی ،هم سر به سر درد سر است
پشت و روی کار عالم هیچ یک دلخواه نیست ...
حرفای کلیم به اینجا ختم نمیشد چند ورق جلو تر رسیدم به این بیت:
بر روی ما ز آتش سیلی روزگار 
امید بازگشتن رنگ پریده نیست...
داشتم لذت میبردم و این ابی
دوتا امتحان اولم غولن :| تمام فرجه رو من داشتم امتحان اول رو میخوندم تا الان.امروز اومدم سراغ امتحان دومی و با دیدن حجم و سختی مطالب چنان استرسی گرفتم که بیا و ببین.در حدی که امروز و  فردا رو کلا میخوام اونو بخونم
من نمیدونم چرا میانترم میگیره وقتی حذفی نیست :/
این دوتای اولی که اتفاقا همین هفته ی اینده هستن رو بتونم با موفقیت بگذرونم احساس میکنم بچه هامو فرستادم سر خونه زندگیشون :/ و بقیه امتحانهام در مقابل این دوتا مثل مسافرتهای دوران بازنشس
ده سال پیش، حدود چنین روزایی، توی مصاحبه ی تربیت معلم، توی چشم خانمه زل زدم گفتم: " راستش فکر می کنم من برای معلم شدن آفریده نشدم". وقتی از در اتاق مصاحبه اومدم بیرون یه بار دیگه که چشمم به جمعیت مضطربی افتاد که برای معلم شدن رقابت میکردن، معنی چشمای از حدقه بیرون زده ی مصاحبه کننده رو فهمیدم. اما من احتمالا برای معلمی آفریده نشدم. این حقیقتی بود که توی بیست سالگی بهش رسیده بودم.
فردا دارم میرم پیشنهاد تدریس توی مدرسه رو قبول کنم. امروز به خودم
بسم الله
امروز و دیروز و پریروز
فردا و پس فردا و احتمالا روزهای بعدش
اوضاع زندگی فعلا که یکسان است
کمی خنده و شادی
و بیشترش غم و خشم و ناسازگاری
نمیدانم این شرایط ریشه در کدام انتخاب من داشته..یعنی درست نمیدانم.
میسوزم و میسازم.
کاش بسوزم و بسازم..بسازم..بسازم..
و چقدر فاصله هست بین این ساختن و آن ساختن
و چقدر نیرو و امید و انگیزه میخواهد آن ساختن
و من چقدر فقیرم...
 
+یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله 
امروز روز خوبی نبود چون کم کار کردم یه کم از کتاب یه کم زبان یه کم فرانسوی یه کم دفتر استاد... همشون فقط کم. حوصله ام به کار کردن نمیره هم الان. حالم بد شد دوباره خلقم اومده پایین چون تا تقی به توقی میخوره اشکم در میاد. نمیدونم چیکار کنم درست بشه. راستی برای فردا نهار که میرم کتابخونه میخوام غذا درست کنم. بعد از مدتها ماکارانی. شاید از لاک خودم بیام بیرون شایدم سر گرم خودم بشم. بگذریم. 
یه جوش بالای لبم زدم اینقدر درد میکنه که نگو خب دخترم تو که مید
سلام 
بارها و بارها شاهد دعوا و بحث و بگو مگو بین دختر و پسر، زن و مرد بودیم، چه در خانواده برتر، چه تو جاهای مختلف، ولی خب با توجه به اتمسفر این جا و موضوعش شاید اینجا نمود بیشتری داشته، زیاد کاری به مقصر و ... نداریم.
سوال من اینه : با جنس مخالف مشکل دارین؟ چرا ، (یاد سوالات امتحانی افتادم!)
به نظر شما تعریف جایگزین جنس مکمل به جای تعریف جنس مخالف بهتره یا خیر؟، چرا؟، دلیل تون واسه ی مشکل داشتن یا نداشتن با جنس مخالف رو شرح! بدین.
دوست داشتین جن
امروز چقدر هوا خوبه امروز چقدر من خوش حالم امروز چقدر زیبا میبینم و چقدر خوشتیپم توی این پیرهن آبی
امروز چقدر راحت از چشمای دخترا به دلشون مهمون میشم
امروز چقدر حال دلم سنگی و آبشاریه و چقدر جادوی عجیبی اطرافم داره
امروز چقدر عاشق هست و چقدر بعد از ظهر مثل بهشت آبیه
امروز همه میخندن و همه میمیرن واسه دیدن هم
امروز کارمو میکنم و چقدر باهاش حال میکنم 
امروز پاهامو میذارم توی آب و چقدر غزل توی سرمه
امروز چقدر خوبه ولی باید گذاشتشو رفت چون اومد
خب میدونی امروز درگیر بودم. تمام روز رو با خودم. این که خب وقتشه ترسهام رو بپذیرمو شاید مثل یه انسان بالغ قبول کنم که اتفاقی برام افتاده. اگه بقیه از جو دادن بهم دست بکشن علل خصوص دکترا. من فکر میکنم وظیفه ی یه دکتر اول از همه دادن ارامش به مریضش هست نه این که بدتر حالشو بد کنه. که البته این چیزی ه من میگم مخالف گفتن واقعیت به مریض نیست. فکر میکنم این مهارتی هست که هر دکتری بهتره بلد باشه و اگه هرچقدرم خوب بلد نباشی برات یه ضعف عمیق هست. نمیدونم با
پادشاهی وزیری داشت که هر اتفاقی می افتاد، می گفت: خیراست! روزی دست پادشاه در سنگلاخ ها گیر کرد و مجبور شدند انگشتش را قطع کنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است!
پادشاه از درد به خود می پیچید، از رفتار وزیر عصبی شد، او را به زندان انداخت، یک سال بعد پادشاه که برای شکار به کوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد که بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را که دینش با آن ها مختلف بود، سر می بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بودکه بدنش سالم باشد . 
وقتی
سایت دانلود فیلم و سریال با نام فردا دانلود با نوشته ای غم انگیز به کار خودش پایان داد. فردا دانلود یکی از سایت های محبوب دانلود فیلم و سریال بود که به خاطر بسته شدن سرورهای دانلودش و از دست دادن آرشیو فایل هایش به کار خود پایان داد.
ادامه مطلب
شب تمام وبلاگ نویسان خوش
امیدوارم امروز ، روز خوبی بوده باشه براتون
ی خواهشی داشتم ازتون اونم اینکه لطفا فردا برای مراسم شهید بزرگوار سپهبد حاج قاسم سلیمانی تشریف بیارید
شاید اگر امثال حاج قاسم عزیز و مانند ایشان نبودند داعش به ایران هم رسیده بود
شاید خیلی قبل تر از اون امنیت ما از بین رفته بود
شاید ...
لطفا فردا بیایید
این کوچک ترین کاریست که میتوانیم در قبال زحمات ایشان انجام بدهیم
#هرایرانی_یک_سلیمانی
هیچگاه فکر نمی کردم آخرین روز فروردین چنین نحس باشد،تا کنون فکر میکردم محکومم به حبس مدت دار و سپس آزاد میشوم، امروز فهمیدم که حبس ابد خورده ام و شاید اگر مطابق میلشان رفتار کنم، تخفیف در مجازات شامل حال من بشود اما به قیمت تباه شدن روزهای جوانی ام...
راستی آرزوهایم هم حکم اعدام در ملأعام خورده اند،به خاطر حرف مردم....
امروز خیلی حال و حوصله درس خوندن نداشتم.زورمو زدم ولی کلا با خودم حال نکردم.یه سری فایل صوتی انگیزشی پیدا کردم که امیدوارم در روزهای آتی کمکم کنه.
شیراز خیلی سرد شده اصلا نمیشه شب رفت بیرون!
سرم یه خورده درد میکنه.فکر کنم باد سرد خورده به کله مبارک!!!
امروز به خودم نمره ۵۵ از ۱۰۰ رو میدم.فردا باید خیلی بهتر باشم...
شب بخیر...
پریروز بود که اولین بار این حس را پیدا کردم.
حس کردم شب، کسی خواهد آمد. پیام خواهد داد. 
نمی دانم که. اما یک نفر که تازه می‌آید. می‌آید و می‌ماند.
تمام روز به انتظار گذشت. تا اینکه شب شد.
و من همه‌اش در این حس قشنگ انتظار بودم.
که او می‌آید... و سلام می‌دهد... و پاسخ می‌شنود. 
شب تمام شد، صبح هم رسید، اما کسی نیامد.
فردایش هم همین‌طور. امروز هم.
حالا امشب دارم به این فکر می‌کنم که فردا چه می‌شود؟
این حس قشنگ انتظار به کجا می‌برد مرا؟
یا در واقع ای
راستش الان چشمم می سوزه از اشک.. دلیلش چیه نمیدونم. شاید یه بی عرضگی... ناتوانی... چمیدونم... حسرت به کسایی که فردا کنکور میدن و خلاص میشن و من هنوز هیییییچم. نه هیچی بارمه نه میخوام باشه نه میتونم... عقبتر از همه ام داغونتر از همه ام بیخودتر از همه ام و خسته ام از این خستگی ها که تموم نمیشن. از این اشکا که یه روز بالاخره غرقم میکنن و حالم بهم میخوره از هرچی که انتخابش نکردم.
از روزی که ممکنه آغازِ اتمامِ مجردی هام باشه میترسم...
از فردا و شبیه فرداها...
پ.ن:هیچوقت فکر نمیکردم تواین عصر روزی مقابل مردی قرار بگیرم درحالی که من اولین خانومی باشم که باهاش حرف میزنه!!!!قسم میخورم فکر نمیکردم روزی یه مردی بگه انقدر خودمو سرگرم کردم که وقت نکردم به جز گل و گیاهم عاشق کسی بشم!اصلا برام جدی نیست بنا به دلایلی امااااا امروز امیدوار شدم به وجود کسی که من همیشه دنبالش بودم ‌‌‌.اینکه اولین عشق کسی باشم برام جذابه،و امروز فهمی
این چند روز خوشحال بودم. یعنی اولش داشتم ناراحت میشدم و هورمون‌ها داشتند فوران میکردند که تو گفتی پاشو بیا برویم دور دور. رفتیم، با خوانواده تو. فی‌الواقع آنجا که ما بودیم، ما خانواده محسوب می‌شدیم برای دیگران! آن شب خیلی خوش گذشت، علی رغم تمام گرما و گرفتگی های هوا و غریبه‌گیِ من. 
فردا و پس فردایش هم خوب بود. کلا خوب بود، غیر از این هوای کثافت، این تهرانِ کثیف. منی که مجبورم فردا بروم، هم امتحان دارم هم آزمایشگاه. حالت جامد کتاب نخواندم، ه
فردا(22 بهمن) روزی است که انقلاب ما پیروز شده است و دیگر استکبار مستبد در کشور ما حکم رانی نمی کند.روزی است که حق مردم از چنگال رژیم نوکر آمریکا،در می آید.فردا روز پیروزی انقلاب ماست.
به همین خاطر فردا برای سالگرد این افتخار بزرگ همه می آییم.
 
صندلی الکتریکی:
ادیسون در گذشته به فیلم گرفتن از حیوانات و انسان ها در حال مردن علاقه داشته و زمانی که فهمیده مجلس نیویورک دنبال راه جدیدی برای اعدام زندانیان می گردد؛ دست به کار شد و صندلی ای درست کرد که با برق AC کار می کرد درد کمتری هم از جانب اعدام داشت...
ادامه مطلب
تعطیلی مدارس فردا دوشنبه 30 دی 98،آیا فردا دوشنبه 30 دی 98 مدارس تعطیل هستند؟،فردا دوشنبه 30 دی 98 مدارس کدام استان ها تعطیل میباشند؟،کدام مدارس فردا 29 دی 98 روز یکشنبه تعطیل هستند؟،اخبار تعطیلی مدرسه ها،فردا مدارس تعطیله؟دوشنبه 30 دی 98

هنوز خبری مبنی بر تعطیلی مدارس در روز دوشنبه 30 دی 98 به دست ما نرسیده است.
خبر تعطیلی مدارس در روز دوشنبه 30 دی 98 به صورت رسمی تایید نشده است.
آیا مدارس استان ها فردا دوشنبه 30 دی 98 تعطیل است؟فعلا مشخص نیست.
جدید
او سعی نمی‌کند از جنایتی که انجام داده است فرار کند. برعکس، او در حال غرق شدن در حس گناه است. او در حال اندیشیدن به حس مرگ با خود می‌گوید: این حس با چیزی که در ویتنام داشتم فرق می‌کند، چون آن‌جا قدرت انتخاب داشتم.
در روز اعدام وی، موها و ابروهایش تراشیده می‌شود که باعث می‌شود او شبیه آدم‌های فضایی به نظر برسد. در این روز بیشتر افراد نسبت به هر روز دیگر از زندگی او با او مهربان بودند اما او پر از ترس و وحشت غریزی یک انسان از مرگ است. در حالی که
1.زیاد پیش میاد که تو سرم پر حرف و کلمه و ایده و صحبته ولی توانایی اینکه بشینم و تمرکز کنم و مرتب و شسته رفته و هدف دار بنویسمشون و تبدیل شون کنم به یک متن و نوشته خوب رو ندارم.دلم میخواست هنر زیبا نوشتن رو بلد بودم.این کلمات و حرف های نگفته و ننوشته خیلی جیغ و جار و شلوغ کاری میکنن تو ذهنم!
2.دیشب شب سختی بود برای میم چون امروز قرار بود بره صحبت کنه در مورد کارش.بهش گفتم از خدا بخواه هر چی خیر و صلاح هست بزاره پیش پات.اگه قرار بشه از اینجا بری شاید ی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها